amirali.ir eshgham

شادي


خوش امدگوي

سلام دوستاي گلم خوش امدين اميدوارم از وبلگم خوشتون بياد

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 22 دی 1398برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مادر از ایران برای دیدن فرزند دانشجویش به انگلیس رفت در آنجا متوجه شد که پسرش با یک دختر به اسم کیت هم خانه است. مادر بسیار ناراحت شد و به پسر گفت : پسرم ما یک سری اعتقاداتی داریم این دختر نامحرم است و زندگی او با تو اشکال دارد!!!

پسر از این صحبت مادر بسیار ناراحت شد و گفت : مادر این دختر فقط هم خانه ی من است و نه چیز دیگری قسم می خورم که هیچ رابطه ای با او ندارم.

خلاصه مادر به ایران برمی گردد.

چند وقت بعد کیت به هم خانه ای اش می گوید: ببین از وقتی مادرت از اینجا رفته اون ظرف نقره ای که روی میز بود گم شده !!! به نظرت چه بلایی سرش اومده؟

پسر عصبانی می شود و هرچه خانه را می گردد ظرف را پیدا نمی کند. برای همین یک نامه به مادرش می فرستد که داخلش نوشته شده بود:

مادر عزیزم من نمی گم که تو ظرف نقره ای روی میز را برداشتی و نمی گم که آن را برنداشته ای فقط می گم از وقتی که تو از اینجا رفتی ظرف نقره ای روی میز خانه گم شده است!!!

بعد از چند وقت یک نامه از طرف مادر به پسر می رسد که در آن نوشته شده بود:

پسر عزیزم من نمی گم که تو با کیت رابطه داری و نمی گم که تو با او رابطه نداری فقط می گم اگر کیت تو تخت خودش می خوابید حتما می تونستید ظرف رو پیدا کنید!!!!!!!!!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

ادم اما اهنی

گر چه آدم آهنی قصه ی ما در گوشه ای از سالن نمایشگاه ایستاده بود ، ولی همیشه

جمعیت زیادی دورش جمع می شدند وتماشایش می کردند.


وسایل جالب الکترونیکی زیادی در آن جا بود ولی آدم آهنی یکی از بهترین و جالب ترین وسایل

بود.

بچه ها و بزرگ ترها چندین مرتبه به طرفش می آمدند و حرکات جالب بازوان آهنیش ، سر

جعبه مانندش و تنها چشم نارنجی رنگش را به دقت و با تعجب نگاه می کردند.

 آدم آهنی سر و بازوانش را تکان می داد. هم چنین می توانست به سوالاتی که از او می شد

جواب بدهد.

البته نه هر سوالی ، بلکه فقط سوالاتی که از قبل روی دیوار کنارش نوشته شده بود و او

برای جواب دادن به آن ها به خوبی طراحی شده بود.

باز دید کنندگان باید از سوال شماره ی یک شروع می کردند:

- اسم شما چیست؟

آدم آهنی با صدای خشن و خرخر مانندی جواب می داد: اسم...من...تروم...است.

دومین سوال این بود: در کجا متولد شده ای؟

- من...در...آزمایشگاه...متولد...شده ام.


سومین سوال: در حال حاضر چه کاری انجام می دهی؟

آدم آهنی در حالتی که به نظر می رسید با دهان بسته می خندد ، جواب می داد: " در حال

حاضر...در حال جواب...دادن...به...سوال هایی پیش پا افتاده

هستم... " و بعد با صدای غریب می خندید.

مردم هم می خندیدند و بعد دوباره سوال های از قبل آماده را ادامه می دادند:

- بیشتر از همه چه چیزی را دوست داری و از چه چیزی اصلا خوشت نمی آید؟

- از...همه بیش تر...روغن چرب را...دوست دارم...و از بستنی با مربای زرد آلو...بدم می آید.

مردم هم دوباره می خندیدند و به فهرست سوال ها خیره می شدند تا سوال پنجم را از آدم

آهنی بپرسند: آینده ی روبوت ها چیست؟

- آینده ی ...بسیار خوب و...جالب توجهی...در انتظار...آن هاست...

- شما برای انجام چه کارهایی درست شده اید؟

- من...باید...هر کاری را...که برایش...طراحی و برنامه ریزی...شده ام...انجام دهم...

بعد سوال آخر پرسیده می شد: برای ما بازدید کنندگان از این نمایشگاه چه آرزویی دارید؟

- " برای شما...آرزوی سلامتی و شادی...دارم! " این جمله ی آخر را در حالی که پای چپش را

با خوش حالی روی زمین می کوبید و از شدت برخورد آن کف نمایشگاه به لرزه در می آمد ،

اظهار می داشت.

حالا دوباره نوبت عده ای دیگر می شد که به زودی جمع می شدند و دوباره همان سوال ها را

به ترتیب می کردند. آدم آهنی قصه ی ما هرگز از جواب دادن به این سوال ها خسته نمی شد.

به موقع می خندید و پایش را روی زمین می کوبید و به موقع بازویش را تکان میداد و بعضی

اوقات هم با چشم نارنجی رنگش ، موذیانه چشمک می زد.



او برنامه اش را بدون هیچ اشکالی انجام می داد! خداحافظ. و اگر یکی از این شب ها شاپرک

از پنجره به داخل نمایشگاه نیامده بود ، شب ها و روزها به همین ترتیب سپری می شد.

شاپرک به طرف نور نارنجی رنگ چشم تروم جلب شد. چشمی که در تاریکی درخشش زیادی

داشت ،

شاپرک روی شانه ی آدم آهنی نشست ، بالش را بر روی چشم تروم کشید و با ناامیدی گفت:

" وای چه نور سردی! "

آدم آهنی می خواست بگوید: " این روشنایی نیست چشم من است " ولی فقط توانست

جواب شماره ی یک را بگوید: " اسم من...تروم...است. "

شاپرک گفت: " جدا؟ من هم یک پروانه ی شاپرک یا شب پره هستم. اسم من بال بالی

است."

آدم آهنی جمله ی بعدی خود را تکرار کرد: " من در آزمایشگاه به دنیا آمده ام."

شاپرک گفت: " آزمایشگاه...باید کشور قشنگی باشد " و بعد شاخک هایش را تکانی داد و

گفت: " من هم در یک درخت بلوط جوان به دنیا آمده ام...

آیا تا به حال درخت بلوطی را که تازه به میوه نشسته است دیده ای؟ "

تروم گفت: " در حال حاضر من به سوال های پیش پا افتاده و معمولی جواب می دهم " و بعد

با صدای بلند خندید: " هاهاهاها... "

شاپرک خیلی ناراحت شد و رنگ بال هایش پرید و با صدایی آهسته گفت: " لطفا مرا ببخش ،

مسلما من خیلی درخشان نیستم. آخر تازه دیروز از شفیره ام خارج شده ام و هیچ کس

چیزی را برایم توضیح نداده است. تنها به من یاد داده اند که چگونه از پرنده های شب مخفی

شوم ، هم چنین گفته اند باید مراقب خفاش ها هم باشم..."

آدم آهنی با برنامه ی خودش که از پیش طراحی شده بود ، دوباره ادامه داد: " من بیش تر

ازهمه روغن چرب را دوست دارم و از بستنی با مربای زرد آلو خوشم نمی آید. "

 


شاپرک در جواب گفت: " من بیش تر از همه گاز زدن برگ های جوان درختان بلوط را دوست

دارم و تا به حال روغن چرب را نچشیده ام...

آیا تو برگ بلوط دوست داری؟! اگر بخواهی می توانم تکه ای از آن را برایت بیاورم..."

آدم آهنی می خواست بگوید که شاید چشیدن مزه ی چیزهای تازه فکر خوبی باشد ولی

ناگهان جواب آماده ی شماره ی پنج به سرعت شروع شد:

- " در آینده روبوت ها وضعیت بسیار خوبی خواهند داشت."

شاپرک آهی کشید و گفت: " تو از کلمات سخت و طولانی استفاده می کنی ، من که گفتم

تازه از شفیره ی تنگ بیرون آمده ام و می توانم بگویم هنوز چیزی نمی دانم."



آدم آهنی با سماجت گفت: " من باید هر کاری را که برایش طراحی و برنامه سازی شده ام ،

انجام دهم."

شاپرک گفت: " متاسفم! وقت رفتن رسیده ، خداحافظ ، تروم عزیز! "

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

وقتی یکی از درهای شادی بسته می شود ، در دیگری باز می شود ، ولی اغلب ، ما آن قدر به در بسته نگاه می کنیم،که در باز شده را نمی بینیم.

آنقدر شكست خوردن را تجربه كنيد تا راه شكست دادن را بياموزيد .

براي خود زندگي كنيم نه براي نمايش دادن آن به ديگران.

سفري به طول هزار فرسنگ با يك گام آغاز مي شود.

بازنده ها در هر جواب مشكلي را مي بينند ، ولي برنده در هر مشكلي جوابي را مي بيند.

به جاي موفقيت در چيزي كه از آن نفرت دارم، ترجيح مي دهم در چيزي شكست بخورم كه از آن لذت مي برم(هينز سيندي).

بادبادك تا با باد مخالف روبه رو نگردد ، اوج نخواهد گرفت.

آن‌چه را که در مزرعه ذهن خود کاشته‌اید درو خواهید کرد.

اگر در جریان رودخانه صبرت ضعیف باشد هر تکه چوبی مانعی عظیم بر سر راهت خواهد شد.

آن كه امروز را از دست مي دهد ! فردا را نخواهد يافت.

هيچ روزي از امروز با ارزش تر نيست.

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

من عاشق تو



عاشق دست های گرم و امنت هستم...

وقتی که محکم دستم را میگیری,نمیخواهم مغرور شوم..نه.....

اما اگر از گرمی دستانت نفهمم که دوستم داری دیوانه ام!

پس بدان که دستانت راز دلت را رسوا کرد!amir doset daram

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

er

من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین

آشنا شده است؟

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود

هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم

و هنگامی تشنه آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریا.....

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت : من پول لازم دارم

درخت گفت : من پول ندارم ولی سیب دارم . اگر می­خواهی می­توانی تمام سیب­های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوري .



آن وقت پسر تمام سیب­های درخت را چید و برای فروش برد . هنگامی که پسر بزرگ شد ، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می­خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم .

درخت گفت : شاخه­های درخت را قطع کن . آنها را ببر و خانه­ای بساز .

و آن پسر تمام شاخه­های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال، بدبخت­تر از همیشه برگشت و گفت: می­دانی ؟ من از همسر و خانه­ام خسته شده­ام و می­خواهم از آنها دور شوم ، اما وسیله­ای برای مسافرت ندارم .

درخت گفت : مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو . . .

پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت . اما درخت هنوز خوشحال بود .

شما چی دوستان ؟ آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید ؟ آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید ؟ آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد ؟

مسیح فرمود : بهترین دوست کسی است که جان خود را فدا کند .

آیا شما حاضرید به خاطر خوشبختی و شادی کسی حتی جان خود را فدا کنید . منظورم این نیست که باید این کار رو بکنید . منظور از این پرسش فقط یک چیز بود ، آیا کسی را بی قید و شرط دوست دارید ؟ چند نفر ؟
عیب جامعه این است که همه می­خواهند فرد مهمی باشند ولی هیچکس نمی­خواهد انسان مفیدی باشد .
درختان میوه خود را نمی­خورند ،

ابرها باران را نمی­بلعند ،

رودها آب خود را نمی­خورند ،

چیزی که برگان دارند ، همیشه به نفع دیگران است .

اوشو ميگه : همه آنچه که جمع کردم برباد رفت و همه آنچه که بخشیدم ، مال من ماند . آنچه که بخشیدم هنوز با من است و آنچه که جمع کردم از دست رفت .

در واقع انسان جز آنچه که با دیگران تقسیم می­کند ، چیزی ندارد . عشق ، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد . عشق ، عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد .

هر چه بیشتر بدست می­آوری ، هرچه کمتر می­بخشی ، کمتر داری

زیگ زیگلار : محبت ، یعنی دوست داشتن مردم ، بیش از استحقاق آنها

این دقیقاً کاریه که خدا با ما کرده ؟ کدوم از ما می­تونه با جرأت بگه که من لیاقت داشتم که خدا من رو دوست داشته باشه ؟

با امید اینکه آسمون زندگیتون به رنگ یکرنگی عشق باشه

amir eshgham be khater to jonamo modam
نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

................. ٭ §٭ §٭§٭
.......... ٭ §٭ .............٭ §٭
.........٭ §٭ ................ ٭ §٭ ...................٭ §٭ §٭ §٭
....... ٭ §٭.......................٭ §٭.......... ٭ §٭ .............٭ §٭
....... ٭ §٭..........................٭ §٭ .... ٭ §٭ ...................٭ §٭
....... ٭ §٭ ..........................٭ §٭٭ §٭ .........................٭ §٭
........ ٭ §٭..............................٭ §٭ ..............................٭ §٭
......... ٭ §٭ ..................................................................٭ §٭
........... ٭ §٭ ...............................................................٭ §٭
............. ٭ §٭ ............تقدیم به تو که بهترینی...................٭ §٭
............... ٭ §٭ .....۩۞۩.*•. ............... .•*.۩۞۩.......٭ § ٭
................. ٭ §٭ ...................................................٭ §٭
................... ٭ §٭ ...............................a................٭ §٭
..................... ٭ §٭ .............................m............٭ § ٭
........................٭ §٭ ...........................i.........٭ §٭
......................... ٭ §٭ .........................r.....٭ §٭
.............................. ٭ §٭ ....................a..٭ §٭
.................................. ٭ §٭ .............. l٭ §٭
..................................... ٭ §٭ .........٭ i§٭
........................................ ٭ §٭..٭ §٭
...............................................٭ ٭§

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شريعتي

دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی

در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر

 تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛

اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید

 و سوم - که از همه تهوع آور بود-

اینکه در آن سن و سال، زن داشت.

 

!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه

زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم

و تازه فهمیدم که :

 

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد

دیگران ابراز انزجار می کند که

 در خودش وجود دارد

...............................................................................

آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،


زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.

*******************************************

فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تنهايي شادي

رمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

 ..................................................

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست

 او جانشين همه نداشتنهاست

 نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی

.......................................................................................

خدایا می دانم که اسلام پیامبر تو با نه

«لا اله الا الله»

مرا ای فرستاده محمد

به اسلام آری بی ایمان گردان

...............................................................

 

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،

 اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول  مطرح نکرد ؛

به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد

و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :

((  قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))    

خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !

روزه چیست ؟ هیچ !

حج ؟ اصلا ندارد !

زکات ؟ اصلا !

قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا

یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را

در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.

بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند

 و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،

« نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و .... بودند

بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛

یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.

همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟

از همان مکه نمی گوید  که

« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها  ،

تا به توحید معتقد می شوید  ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »

! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .

محمد (ص) گفت :

((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))

یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛

 اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،

 ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .

شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،

 تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،

 غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛

 اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،

 در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .

آدم حرف او را گوش می دهد ؛

 

 اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،

 ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده

  و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !

ای کسی که می گویی « غنا» حرام  است ،

 اصلا تو می فهمی  « غنا » چیست ؟

اصلا تو این را که این موزیک حماسی است

 یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!

موسیقی هزار شعبه دارد  ، تاریخ  دارد ، نقش های گوناگون دارد ،

 بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛

 برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

************************************************

دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی

در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر

 تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛

اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید

 و سوم - که از همه تهوع آور بود-

اینکه در آن سن و سال، زن داشت.

 

!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه

زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم

و تازه فهمیدم که :

 

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد

دیگران ابراز انزجار می کند که

 در خودش وجود دارد

....................................................................................

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،

 اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول  مطرح نکرد ؛

به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد

و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :

((  قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))    

خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !

روزه چیست ؟ هیچ !

حج ؟ اصلا ندارد !

زکات ؟ اصلا !

قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا

یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را

در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.

بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند

 و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،

« نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و .... بودند

بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛

یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.

همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟

از همان مکه نمی گوید  که

« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها  ،

تا به توحید معتقد می شوید  ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »

! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .

محمد (ص) گفت :

((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))

یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛

 اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،

 ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .

شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،

 تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،

 غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛

 اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،

 در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .

آدم حرف او را گوش می دهد ؛

 

 اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،

 ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده

  و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !

ای کسی که می گویی « غنا» حرام  است ،

 اصلا تو می فهمی  « غنا » چیست ؟

اصلا تو این را که این موزیک حماسی است

 یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!

موسیقی هزار شعبه دارد  ، تاریخ  دارد ، نقش های گوناگون دارد ،

 بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛

 برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

************************************************

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |