amirali.ir eshgham

شادي


چرا همه گمان میبرند من گرفتار شده ام ؟ چرا تا قلمم میچرخد .. کسی از دور فریاد بر می اورد ... ای رسوای عاشق .. او کیست که دلت را برده است ؟! چرا انسان ها در این خیالند هر که عاشقانه مینگارد .. عاشق است ؟! ای جماعت زود باور پاک دل .. با شمام .. هان با شما !!! ... من دل در کمند ابروان کسی ندارم ... من عاشقانه بر چشمان کسی خیره نمیشوم ... تنها مینویسم تا بدانم عشق نیز هست

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

http://www.takpayamak.com/wp-content/uploads/2012/

با تو از نابترین لحظه سخن خواهم گفت .
دوستت خواهم داشت . . .
هیچ میدانی چیست ؟
لحظه ای نیست که در خاطر من یاد تو نیست . . .

 
 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

گردش ليل و النهاران دست توست

 

جوشش اين چشمه ساران دست توست

 

شور " تنها " را به عشقت بيش كن

 

وسعت اين غنچه باران دست تو

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بادم نه در بندم نه ازادم نه آن لیلاترین مجنون نه شرینم نه فرهادم فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دلتنگم اگر آبی تر ار آبم اگر همزاد مهتابم بدونه تو چه بی رنگم بدون تو چه بی تابم

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلتنگم....
 
مثل مادر بي سوادي
 
که دلش هواي بچه اش را کرده
 
ولي بلد نيست شماره اش را بگيره...

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

 
آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن
هاست.


دوست خوبم

دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا

درانحصارقطره های اشک نبینم

دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم

دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد

من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم

که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند


 
نوع مطلب :  

 
نویسنده :

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

.

.

انگار همین دیروز بود






چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود

انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت

طعــم پیامکی کــه میگـــوید :
 
" کجایـی نگران شدم "



 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دیگر نمیدانم چه بگوییم و چه چیزی را به توصیف بکشانم. انگار تمام کلمات ته گرفتند و چیزی برای گفتن باقی نمانده است.
انگار چشمانم را بسته ام و دیگر نظاره گر هیچ چیزی نیستم
و گویی کاملا نسبت به اطرافم بی تفاوت شده ام و احساسی برای ابراز نمی بینم.
 مثل اینکه سازهایم برای رقصیدن از بین رفته اند.
 
 ممکن است دلیلش این باشد:

     زندگی آنطور که بخواهد پیش می رود حتی اگر من نخواهم...

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!

همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.

ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده

و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!

 

آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی  دارد، این " عشق! "

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شكر

داده هايت ونداده هايت وگرفته هايت راشكر ميكنم چون داده هايت نعمت نداده هايت حكمت وگرفته هايت امتحان است

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چت روم ماسيس بامديريت امير ارسلان برجكي

خوشحال ميشم به روم گل من امير ارسلان داداش خوبمم سربزنيد اخه اون واقعا گله به رومش بيايد ممنون ميشم ماسيس چت روم

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 22 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چت روم توپ باحال باكلاس خوشكل تنها چت رومي كه شارژميده سهيل چت روم

سلام به دوستاي گل خودم كه به وبلگم سرزديد از سهيل چت ديدين كنيد وقتي اسمتونو ثبت كرديد كاربر ويژه بشيدوحتي از مديراخرهفته كارت شارژ جايزه بگيريد

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 22 دی 1391برچسب:سهيل چت, | موضوع: <-PostCategory-> |

♥♥♥ عکس های عاشقانه ♥♥♥

عکس های عاشقانه

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس Love

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس Love

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس love

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس عاشقانه ( دو همنفس )

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

عکس های عاشقانه از قلب ها - www.pixnaz.ir

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شعر های عاشقانه

 

ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است

تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم

ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است

با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست

با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی

ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

 


 باز دلم گرفته گریم اختیاری نیست

 

آخه جز گریه منو کاری نیست

 

یه عمری از محبت بی نصیبم ای خدا

 

آخه من غریبم ای خدا

 

کو خوبی کدوم مهر ما که چیزی ندیدیم

 

از این دنیای شیرین فقط سختی کشیدیم

 

کدوم بخت کدوم شانس ما که شانسی نداریم

 

هی پشت سر هم همش بد میاریم

 

ما خون جگر خوردیم سوختیم وساختیم

 

به جرم زنده بودن همه هستی را باختیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥


توعوض شدی نگو نه عزیزم بگو که چت شد

تو نخواستی و دل من اشتباهی عاشقت شد

دل تو به قلب تنهام نسپردیو سپردم

حالا می فهمم که اصلآمن به درد تو نخوردم

چی می شد اگه عوض شه لحظه ای جای من و تو

وای چقدر فاصله داره فکر و حرفای من و تو

مگه مثل من عزیزم کسی هست تو اون حوالی

مثل من سر کنه با تو روزگارشو خیالی...

چی میشه وقتی که تنهام توی اوج گوشه گیری

تو بیای آروم کنارم دستای منو بگیری

چی میشه وقتی که نیستم بری گوشه اتاقت

از رو دلتنگی مثل من گریه ها بیان سراغت

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

دوست دارم بعد یه چند وقت که منو ندیده باشی

وقتی که میای سراغم به خودت رسیده باشی

دیگه من حرفی ندارم ای خدا به من نظر کن

حرفای مونده تو قلبم روی احساسش اثر کن

هر جوری دلت می خواد باش

ولی خوب بمون کنارم

مشکلم اینه که جز تو

هیچ کسی رو دوست ندارم...

 

یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...

 

از تو هیچوقت نبریدم ، تورو از خودم می دیدم

 

پشت سر همه غریبه ، روبروم دیدم فریبه

 

اما فکر کردم کنارم...

 

شونه های یک رفیقه

 

داشتم اشتباه میکردم.

 

تو رفیق من نبودی ، من تا آخر با تو بودم...

 

تو از اولم نبودی

 

داشتم اشتباه می کردم...

 

که تموم زندگیمو من به دستای تو دادم

 

حالا اینجا تک و تننها... برگ خشک بی درختی، غرق بادم

 

نوش جونت اگه بردی

 

نوش جونت هرچی خوردی

 

تورو هیچ وقت نشناختم...

 

نوش جونم اگه باختم.

 

تو منو ساده گرفتی.

 

زدی رفتی مفتی مفتی

 

اما اون روز رو می بینم که به زانوهات می افتی...

 

تو به زانوهات می افتی...!

به خودم چرا،

اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!


مي دانم بر نمي گردي!


مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد!


مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد!


مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است!


اما هنوز كه زنده ام!


گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،


ولي زنده ام هنوز!


پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟


چرا به خودم دروغ نگويم؟


من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم!


بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند!


اين كارگري،


كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد،


سالها پيش مرده است!


نگو كه اين همه مرده را نمي بيني!


مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند،


حرف مي زنند و نمي گويند،


مي خوابند و خواب نمي بينند!


مي خواهند مرا هم مرده بينند!


مرا كه زنده ام هنوز!


(گيرم به زور قرص و قطره و دارو!)


ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام!


تازه فهميده ام كه رؤيا،


نام كوچك ترانه است!


تازه فهميده ام،


كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود!


تازه فهميده ام كه سيد خندان هم،


بارها در خفا گريه كرده بود!


تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام!


تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را


به خورد تلفن ترانه داده ام!


پس كنار خيال تو خواهم ماند!


مگر فاصله من و خاك،


چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است،


بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم،


كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود!


ولي هر بار كه دستهاي تو،


(يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟)


ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند،


زنده مي شود


و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم!


اما، از ياد نبر! بيبي باران!


در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،


هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!


هيچ شانه اي!?

 

 

 

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

محبوب من چشمات به من ميگن روز جداي خيلي نزديكه           ميري نميدوني دور از تو دنيام چقدر غم گين وتاريكه      دنياي من تاريكو غمگينه بار جدايي خيلي سنگينه     هركس كه از حالم خبر داره      از شونه هام اين بارو برداره

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |